درباره ی قوم یهود چند نکته مطرح است: نکته اول شناخت نژاد، نکته ی دوم شناخت مذهب و نکته ی سوم: شناخت هدف این قوم است. بسم الله الرحمن الرحیم با تشکر از شما به خاطر وقتی که برای این گفت و گو در اختیار ما قرار دادید، لطفا خلاصه ای از پیشینه ی قوم یهود در برهه های مختلف تاریخ بیان کنید. درباره ی قوم یهود چند نکته مطرح است: نکته اول شناخت نژاد، نکته ی دوم شناخت مذهب و نکته ی سوم: شناخت هدف این قوم است. نژاد این قوم به حضرت ابراهیم (ع) باز می گردد. وقتی حضرت ابراهیم (ع) با نمرود در گیر می شوند و ایشان را به بابل یعنی غرب دجله تبعید می کنند، آن حضرت در یک فعالیت تبلیغی سیار ابتدا به شمال عراق به سمت ترکیه می روند و بعد از آن به سمت فلسطین حرکت کرده و در ادامه ی راه به مصر و حجاز می روند و مجددا به منطقه ی فلسطین باز می گردند و در همان جا مستقر می شوند. در اینجا ایشان از خداوند متعال درخواست فرزند می کنند و خداوند به ایشان اسماعیل و اسحاق را عنایت می فرماید. حضرت اسماعیل (ع) را به فرمان خدا به مکه در کنار خانه خدا منتقل می کنند. اما فرزند دیگرشان اسحاق در فلسطین باقی می ماند و خداوند متعال فرزندی به نام یعقوب به او عطا می کند. نام دیگر حضرت یعقوب (ع)، اسراییل است. در مورد معنای اسراییل به زبان عبری و سریانی اختلاف است، ولی در روایات ما این کلمه عبدالله معنا شده است. خداوند به حضرت یعقوب (ع) دوازده پسر عطا می فرماید و این دوازده پسر همان ابنای اسراییل یا بنی اسراییل هستند که یکی از ایشان یوسف است و دیگران برادران او یعنی بنیامین، یهودا و ... که در طول تاریخ فرزندان و نوه های این بنی اسراییل نژاد یهود را تشکیل می دهند. بنابراین نزاد یهود به حضرت یعقوب (ع) و ابراهیم (ع) باز می گردد و بنی اسراییل پسرعموهای بنی هاشم و اجداد اولیه شان هستند و به همین دلیل در دین اسلام از اسحاق به عنوان آبای پیامبر یاد می شود. چون اسحاق (ع) عموی اجداد پیامبر است و در عربی از عمو هم به عنوان أب می شود. اما مذهب یهود طبق ادعای خودشان، دین حضرت موسی (ع) است. ما وقتی نژاد این قوم را بررسی می کنیم باید نظری بر گردش مکانی نژاد این قوم نیز داشته باشیم. این قوم ابتدا در فلسطین بودند، در زمان حکومت حضرت یوسف (ع) در مصر، این خانواده یا مجموعه ای که برای گرفتن گندم به مصر آمده بودند،توسط حضرت یوسف (ع) شناسایی می شوند و همه ی ایشان به مصر می آیند و در مصر می مانند. در مصر، ایشان تبدیل به خاندان حکومتی می گردند. چون حضرت یوسف (ع) به حکومت می رسند و فرعون مصر می شوند. بنابراین جایگاهی در آن منطقه پیدا می کنند که بعد از حضرت یوسف (ع) این جایگاه را از دست می دهند. ولی تا زمان حضرت موسی (ع) آن ها همچنان ساکن در مصر باقی می مانند. حضرت موسی (ع) این مجموعه ای را که در آن زمان گسترش پیدا کرده بودند، به صحرای سینا منتقل می کنند و وقتی از صحرای سینا باز می گردند و می خواهند وارد فلسطین شوند، که وارد نمی شوند. پایه ی دین یهود همان دین حضرت ابراهیم (ع) و بعد حضرت اسحاق و یعقوب (ع) است. وقتی هم به مصر می آیند تا زمان حضرت موسی (ع) نیز همان دین را حفظ می کنند. حضرت موسی تعالیمی با بیان جدید، که کاملا نسبت به قبل متفاوت بوده، به ایشان آموزش می دهد و تعالیم آن حضرت پایه ی مکتب ایشان می شود،ولی این پایه براساس اعتنا و توجه به بنی اسراییل نهاده شده بوده است. مثلا خطاب «قوم برگزیده» در بیانات حضرت موسی (ع) فراوان دیده می شود. خطاب قوم برگزیده در آن زمان مانند خطابی است که یک فرمانده لشکر به نیروهای خود که برای انجام یک عملیات انتخاب شده اند، می کند. مثلا در تعابیر این فرمانده می آید که شما برای انجام این عملیات انتخاب شده اید، شما انتخاب شده اید برای فداکاری و ... در نتیجه این مجموعه ی سپاه و لشکر به دلیل آرمانی که در مقابل ایشان ترسیم شده است و سختی ای که برای رسیدن به این آرمان وجود دارد دایما مورد تعریف و تمجید قرار می گیرند. چون به تحمل این سختی ها برای رسیدن به آن آرمان تن داده اند. در نتیجه، وقتی از این لشکر یا مجموعه تعریف می شود در حقیقت از آن آرمان تمجید می شود. چرا که این ایده متمثل در این لشکر است. بنابراین اگر این لشکر از تلاش برای تحقق این آرمان خودداری کنند، تمام آن تمجیدها به سرزنش تبدیل می شود.حضرت موسی (ع) نیز از سوی خداوند متعال برای ریدن به آرمانی که سختی های زیادی در راه خود دارد ماموریت پیدا کردند و آن حضرت این آرمان را با این قوم باید به دست بیاورند. از این مجموعه می توان به عنوان لشکری تعبیر کرد که حضرت موسی باید آن ها را به یک پادگان آموزشی وسیع ببرد تا برای رسیدن به آن آرمان و انجام عملیات آموزش ببینند. در نتیجه دایما به ایشان گفته می شود که شما برگزیده شده اید و شما از بین ملت ها انتخاب شده اید. مسلما این قوم هم که یک قوم دیندار و منسجم بوده اند، از بین مردم آن روزگار برای رسیدن به یک آرمان انتخاب شده بودند و چون انجام این آرمان را عهده دار شدند دایما مورد تعریف قرار می گیرند که خداوند متعال از انتخاب ایشان در آن زمان به عنوان یک نعمت یاد می کند: یا بنی اسرائیل اذکروا نعمتی التی انعمت علیکم و انی فضلتکم علی العالمین ای بنی اسراییل، نعمتی را که بر شما ارزانی داشتم و شما را بر جهانیان بربری دادم، به یاد بیاورید. یعنی برتری دادم برای انجام آن آرمانی که در دنیا انتخاب کردم شما را. مانند فرمانده ی لشکری که می گوید انجام این ماموریت را از مرکز فرماندهی به لشکر ما ابلاغ کرده اند، چون ما رت لایق و مناسب برای این کار دانسته اند.یعنی فرمانده ی لشکر، منتی را بر لشکر خود می گدارد که ما توسط قرارگاه انتخاب شده ایم. بر بنی اسراییل هم منتی گذاشته می شود که در بین همه ی مردم برای انجام ماموریت الهی انتخاب شده اند. بنابراین چون آن آرمان و هدف مقدس است و بنی اسراییل پذیرفته اند که آن ماموریت را انجام دهند، به وسیله آن تقدس یافته اند و بر همین اساس هم خداوند مانند آن قرارگاه مرکزی که وقتی ماموریت بسیار سختی را به لشکری میدهد، می گوید تمام امکانات آموزشی ما را در اختیار ایشان قرار دهید، گران بهاترین آموزش های طول تاریخ را توسط حضرت موسی (ع) ذر اختیار آن ها قرار میدهد و امکانات نیز کم کم برایشان آماده می شود. قومی که به هنگام خروج از مصر هیچ امکاناتی نداشتند - چون در حال فرار بودند و نه می توانستند خیمه و ظروف و وسایلی همرا ه خود بیاورند و نه می توانستند معاشی همراه خود بیاورند- وقتی از آب عبور می کنند ودر صحرا ی سینا ساکن می شوند، صنعت آن ها چنان پیشرفت می کند که می توانند چیزی مثل گوساله ی طلایی معروف را ریخته گری کنند. این قضیه اگرچه داستان ناهنجاری موجود در آن اجنماع است اما نفس ساختن این گوساله نشان می دهد که در این مجموعه، صنعت تا کجات پیشرفت کرده بود. این صنعت که مولود حضور این قوم در مصر نبوده است. این صنعت مولود آموزش هایی است که در این اردوگاه به این قوم داده شده است. در حقیقت گران بهاترین آموزش ها را در اختیار این قوم قرار داده ان، چون آن آرمان بسیار مقدس است. ولی مکتب حضرت موسی (ع) در حالی بین ایشان باقی می ماند که در اوج تعالیم است، ولی ایشان ماموریتشان را پس از 40 سال انجام میدهند. حال ببینیم آن آرمان که این قوم برایش انتخاب شده اند، چیست. ما می دانیم هر قدر هدف عملیاتی بزرگ تر باشد منت قرارگاه بر لشکری که انتخاب شده بیشتر است. خداوند وقتی می گوید: «فضلتکم علی العالمین» نشان میدهد آن هدف بسیار بزرگ است. ظاهرا آرمانی که خداوند متعال برای ایشان قرار داده است، جهانی سازی دین یعنی گسترش مفاهیم دینی در سراسر دنیا، در زمان بندی معین بوده است. وقتی به تورات مراجعه می کنیم می بینیم به آن ها گفته می شود، ماموریت این است که از نیل تا فرات عبور کنید و هرکجا کف پای شما رسید از برای شماست. در این بیان مشاهده می کنیم خداوند متعال جهانی شدن دین را بر عهده ی ایشان گذاشته است. پس هدف در اردوگاه و پس از آن جهانی شدن است، ولی جهانی شدن به عنوان یک آرمان الهی و دین خدا که به معنای عدالت الهی است. اما به تدریج در هدفشان تغییر رخ داده است. هدف توسعه ی دین خدا به عنوان عدالت بود ولی هدف را از جهانی شده به توسعه ی قدرت بنی اسراییل تغییر دادند، آن هم به عنوان یک نژاد که همین تغییر کوچک این فساد را د جهان به وجود آورد. آیا انتخاب بنی اسراییل به عنوان قوم برتر برای انجام ماموریت الهی با اوجه به وقایع تاریخی؛ مثلا ایرادهای فراوان بنی اسراییل انتخاب مناسبی بوده است؟ به طور کلی خداوند متعال از زمان حضرت آدم تاکنون انتخاب کرده است و انتخاب های خداونهد براساس قابلیت ها است نه براساس فاعلیت ها. قابلیت ها به معنای این است که این پدیده اگر به آنچه خداوند فرموده عمل کند می تواند این کار را انجام دهد. اما خداوند متعال تشریع می کند، یعنی می فرماید من دستورات را می دهم، آن ها دیگر خودشان تصمیم می گیرند هم می توانند انجام دهند و هم می توانند انجام ندهند. در ست مانند لشکری که برای انجام عملیات انتخاب شده اند. این لشکر ربات و آدم آهنی نیستند که حتما دستورات را انجام دهند، بلکه انسان ها مختار هستند که قابلیت و توان انجام این کار را دارند ولی مجبور، به این معنا که اختیار از ایشان گرفته شود، نیستند. خداوند، انبیا را نیز براساس قابلیت ها انتخاب کرده است و چون در این عالم شیطان وجود دارد، بنابراین هرجا قابلیت باشد امکان انحراف هم وجود دارد. در همان ابتدا وقتی خداوند آدم را به بهشت فرستاد، اگرچه آدم انتخاب شده بود، ولی در همان جا نشان می دهد که همین آدم فریب می خرد. بنی اسراییل هم مجموعه ای هستند که قابلیت دارند و در بین مجموعه بشر آن روز، قومی که بالاترین قابلیت را داشتند، همین قوم بنی اسراییل بودند. یعنی اگر بخواهیم به بنی اسراییل نمره ای بدهیم، بنی اسراییل قومی پیوسته و دارای فهم و شعور و دارای سابقه ی دین و آموزش و تعهد به دین هستند. و تفضیل خداوند متعال، یک تفضیل بدون ملاک نیست. یعنی این قوم ملاکهای بیشتری برای انجام این کار داشته اند، ولی شیطان را که نمی شود از روی زمین برداشت. وقتی قومی انتخاب می شود، مطمئنا شیطان بیش ترین سرمایه گذاری را روی همین قوم می کند. با توجه به آن آموزش ها، آرمان ها و امکانات، اگر قرار بود این بار بر دوش دیگران باشد، این ها خیلی زودتر از بین می رفتند و از هم می پاشیدند، یعنی این برترین انتخاب بوده. چون ما قوم دیگری این چنین منسجم و متفکر در آن زمان نمی بینیم. ناهنجاری هایی که بین این مردم رخ داده است، نشان میدهد این ها انسان هایی با استعدادی بوده اند اما وقتی فریب شیطان در میان می آید، این استعداد در کژی ها به کار می رود. مثلا کاری که سامری انجام می دهد، کار بزرگی است. سامری گوساله ای را قالب ریزی می کند که در عین حال که گوساله ای طلایی است، صدای گاو از او خارج می شود و این مسائل نشان میدهد این قوم با استعداد بوده اند. وقتی فکرش به اینجا و این چنین کاری می رسد نشان می دهد او با استعداد است ولی شیطان می تواند در او نفوذ کند و آن خواسته ها را کشف می کند دیگر به بیراهه می روند. سامری در انحصارطلبی این کار ار انجام می دهد و بروز این انحصار طلبی و قدرت طلبی در این حد نشان می دهد که بنی اسراییل قوم با استعدادی هستند. آیا نمی توان گفت برای همه ی اقوام این ماموریت بوده ولی چون بنی اسراییل آن را به بیراهه کشانده اند، این قضیه قابل پیگیری و درس گرفتن است؟ خداوند متعال ماموریتی را روی زمین تعریف کرده است. یعنی برای انسان قله ی خیری را پیش بینی کرده و فرموده است آن چیزی که روی زمین آرمان است، همان قله ی خیر است. تمام انسان ها هم مامور هستند که این قله ی خیر را فتح کنند و برای انجام این کار روی زمین نیروهای انسانی لازم است. مسلما در بین انسان ها هر مجموعه ای که قابلیت بیشتری را داشته باشد این ماموریت را از سوی خداوند دریافت می کند. منظور این نیست که خداوند این ماموریت را به دیگران نمی دهد، بلکه این ها خودشان حاضر به قبول ماموریت شده اند. انحراف از مسیر اصلی انجام این ماموریت هم تا حدی قابل پیش بینی است. تا وقتی که انحراف به حدی نرسیده باشد که شر این گروه بیشتر از خیرشان شود، خداوند همچنان این ماموریت را بر عهده ی ایشان قرار می دهد. هرگاه انحرافات این قوم به اندازه ای شد که شر وخیرش برابر گردید و یا شر ایشان از خیرشان پیشی گرفت، این ماموریت از ایشان گرفته می شود و به کسانی داده میشود که قابلیتش را داشته باشند. بنی اسراییل هم انحراف پیدا کردند ولی این انحراف به این معنا نیست که در بین ایشان هیچ چیزی باقی نماند. در بین بنی اسراییل، جریان یهود جریان شر است، ولی جریان انبیا و عاملین به خیرشان، جریان خیر است. یعنی هم یهود و هم مومنین ایشان از بنی اسراییل هستند و بین ایشان مبارزه ای رخ می دهد که خود این مبارزه مجموعا برای کل جهان یک پیام خیر دارد. یعنی زمینه را برای ایجاد آن قله ی خیر بر روی زمین آماده می سازد. بسیاری از خوبی ها از مبارزه ی همین بنی اسراییل خوب با بنی اسراییل بد به وجود می آید. بنابراین اگرچه پیدایش یهود در بنی اسراییل یک ناهنجاری در این قوم به شمار می رود ولی خطی از مبارزه و ظهور و بروز استعدادها هم در بین خوب ها و هم بدها ایجاد می کند که همه ی این ها مجموعه ای از تجربیات می شود که در اختیار قومی قرار می گیرد که خداوند، ایجاد قله ی خیر را بر عهده ی آن ها گذاشته است که این مجموعه همان قرآن است. بسیاری از مطالب قرآن تجربیاتی است که بدها و خوب های ایشان را برای قوم جدیدی بیان می کند تا بفهماند شما هم ممکن است به همین صورت درگیر شوید. خوبی های ایشان را هم نقل می کند و می قرماید شما هم می توانید به همین صورت پیروز باشید. در عین حال که بقایای همین قوم گذشته که ماموریت از ایشان گزفته شده است، تلاش می کنند ماموریت در دست ایشان باقی بماند. بنابراین بنی اسراییل در مجموع برا ی عالم خیرند، حتی آن ها بدهایشان وقتی بدها یک ناهنجاری روی زمین به وجود می آورند، آن ناهنجاری برای متصدی آن ناهنجاری و کسانی که آن ناهنجاری را پذیرفته اند شر است ولی برای مجموعه ی خوب ها خیر است. مثلا یرید برای خودش شر است، برای یزیدها هم شر است ولی برای امام حسین (ع) و مجموعه ی خوب ها خیر است. چون اولا حرکت یزید،بدیها را به نمایش گذاشت و ثانیا اگر شهادت خوب است، این یزید بود که موجب شهادت امام حسین (ع) گردید. این عمل یزید دارای دو لایه است. یک لایه برای خودش و یک لایه برای دیگران. دقیقا مانند آخرت، آخرت دو لایه دارد. یک لایه جهنم و یک لایه بهشت. که این بهشت از همان شهادت شهدا برایشان به وجود آمده است. منظور از سبی بابی چیست؟ در سوره ی اسراء صحبت از دو بار ابتلا و پیش بینی سقوط است، این مسایل را توضیح دهید. آنچه آن ها به عنوان سبی بابلی می دانند اشاره دارد به اسارتی که توسط بخت التصر انجام شد که به او نبوکت نصر می گویند ولی همان بخت النصر تاریخ ماست. یعنی تعبیری که در تورات مترجم می نویسد نبوکت نصر. که من تعبیر عبری آن را نمی دانم نبوکت نصر پادشاه منطقه ی ایران بزرگ آن وز بوده است. منطقه ی شوش و بابل تا شمال عراق امروزی را بابل بزرگ می گفتند که همان ایران بزرگ آن روز است. نبوکت نصر پادشاه این منطقه بوده است. شامات از توابع ایران بزرگ محسوب می شدند و حکومت های دست نشانده ی ایران آنجا حکومت می کردند. بنابراین وقتی در آن مناطق سرکشی و طغیان می شده از حک.مت مرکزی ایران به آنجا می رفتند تا آن مناطق را آرام کنند. ظاهرا افساد بنی اسراییل در آنجا زیاد شده بود و تمردهایی از حاکمیت آنجا داشته اند. او برای سرکوب این تمردها به نظر خودش به آنجا رفت. در حقیقت اینجا یک حرکت دوطرفه است. بنی اسراییل که در آن زمان دو گروه اند، یک گروه منحرف و یک گروه متدین درون خودشان فسادهایی دارند. آن گروه که آنجا فعالیت و تبلیغ می کند برای بخت التصر که مشرک است، قابل پذیرش نیست و مسلما این رفتار را نمی پشندد و می خواهد این فعالیت ها را در آن منطقه متوقف کند. در حقیقت وقتی بخت النصر به آنجا می رود هدفش سرکوب دین است، ولی وقتی ما داخل همین مجموعه ی دینی را بررسی می کنیم، می بینیم این مجموعه در داخل خودش به شدت دارای فساد است. تحریف ها، دعایت نکردن ها، عدم انجام وظایف. وظایفی که انبیای بنی اسراییل دایما بر عهده آن ها می گذارند ولی آن ها انجام نمی دهند. و همین انجام ندادن وظایف است که موجب می شود تعارض ها در بین ایشان شکل بگیرد. بخت النصر برای حل مشکل خودش می آید ولی در اینجا آن قوم دینی که باید به وظایفش عمل کند و عمل نمی کند ضربه می خورد. مثلا امام حسین (ع) محور دین هستند. ایشان حرکت می کنند و به سمت کوفه به راه می افتند. یزید به ایشان لطمه می زند اما مجموعه ی حرکت یزید بعد از آن زمان پیامدهایی دارد. مثلا مسلط شدن عبیدالله بن زیاد در کوفه و حاکم شدن اختناق شدید و سخت گیری برکسانی که به یاری امام نرفتند. حرکت او برای سرکوب امام حسین (ع) بود ولی نتیجه اش لطمه خوردن کسانی بود که به وظیفه اش عمل نکردند. در بین بنی اسراییل هم همین طور بود، بخت النصر آمد تا لایه های دینی را تخریب کند ولی مجموعه ای که به وظایف خود عمل نکرده بودند، ضربه خوردند. بخت النصر ایشان را قلع و قمع کرد و خداوند در این مورد می فرماید: این عذاب من بود. در کلامی که توسط دانیال و دیگران با بنی اسراییل دارد می فرماید: می خواستم شما ادب بشوید و این ضربه ای که خوردید به خاطر عمل نکردن به وظایفی است که بر شما مقرر شده بود. بخت النصر نیامده است که بگوید چرا به دینتان عغمل نکردید، او آمده است تا انبیای ایشان را از بین ببرد و تورات را آتش بزند. اما اینکه این ها این گونه دچار سرکوب می شوند، علتش این است که این ها قومی بودند که با توجه به آزمایش هایی که دیده بودند، باید افرادی مثل بخت النصر را بر روی زمین نابود می کردند، باید خودشان حکومت می کردند و او را رد می کردند. اما چون حرف انبیای خود را قبول نمی کردند و دچار فساد و زیاده خواهی از نوع دنیایی آن شده بودند، دچار این حالت شدند. و خداوند حمله ی بخت النصر به ایشان را انتقام خود از ایشان قرار داد. ایشان را به عنوان اسیر به منطقه ی بابل می آورند و چون بخت النصر احساس می کند هنوز نتوانسته است ریشه ی دین را درآن منطقه از بین ببرد، دوباره حمله می کند و کشتار وسیعی در منطقه ی فلسطین انجام می دهد و باقیمانده ی آن ها را به منطقه ی بابل می آورد که همان منطقه ی شوش دانیال ماست و بر اثر این ضربه متدینین این قوم دچار حالت یاس می شوند ه در این زمان خداوند متعال انبیایشان را مامور به پیشگویی و امید دادن و احیای ایشان می کند. ایشان از این دوران که دوران سخت اما باتجربه ای بود به عنوان سبی بابلی یاد می کنند ه هم به معنی دروان بابلی و هم به معنی اسارت بابلی است.در این برهه ایشان تلاش فراوانی برای حفظ انسجام در بین خودشان کردند، مدارس مخصوص تاسیس کردند و حتی توانستند در دربارها نفوذ بکنند که از آن جمله می توان به نفوذ استر به دربار خشایار شاه اشاره کرد. او همسر شاه ایران در آن زمان شد و توانست از کشتار وسیع یهودی ها توسط آن حکومت جلوگیری کند و بالاخره آن ها در زمان کورش به بابل باز گشتند. منظور از بحث دوباره افساد و سرکشی یهود که در قرآن مطرح شده است چیست؟ در باب سوره اسراء و انطباق آن با تاریخ باید بگویم چون بنی اسراییل در طول تاریخ بارها درگیر شدند، یعنی بیش از یک اسارت و رفت وآمد داشته اند، نمی توانیم پیشگویی های قران را با وقایع تاریخی دقیقا تطبیق بدهیم. یعنی پیشگویی هایی که قرآن کرده است مانند پیشگویی هایی است که راجع به زمان ظهور حضرت حجت (ع) شده است. مثلا امیرالمومنین (ع) می فرمایند:خرابی بصره را می بینم، می بینم مناره های مسجد بصره مانند این دکل کشتی در آب پیداست. این موقعیت چندین بار برای بصره اتفاق افتاده است و ما می توانیم بگوییم کدام یک از این ها متعلق به زمان مشهور است. بنی اسراییل درگیری ها و اسارت های متعددی داشته اند، در منطقه ی بابل اسیر شدند، پس از آن به اسپانیا کوچ کردند و زمانی در لهستان مستقر شدند. بعد از آن اعلام کردند آلمان ها با ما درگیر شده اند و کوچ کردند. ایشان در حقیقت حضورشان در فلسطین را قدتمندانه نمی دانند و می گویند ما دچار کوچ اجباری شدیم و این به خاطر آزار آلمان ها و آدم سوزی آن ها بوده است. نمی توان دقیقا دومی را تعیین کرد. درباره ی مورد اول همه اجماع دارند که اولی همان بخت النص است اما در مورد دومی نمی شود دقیقا گفت که چه زمانی بوده که کشتار فراوانی کرد. نمی توان گفت دومی همان «فجاسوا خلال الدیار» است یا دومی هنوز نیامده است. یعنی معتقدند که وعده ی دومی در این زمان است که یهود یک حضور مقندرانه در فلسطین دارند و در «بعثنا علیکم عبادا لنا اولی باس شدید» این عباد غیر از عباد اول است. عباد اول هیچ دلالتی ندارد انسان های خوبی باشند. بخت النصر انسان خوبی نبود. یک فرد مشرک بود، و در جهت اهداف مشرکانه ی خودش حمله کرد و خداوند توسط وی از آن ها انتقام گرفت. چون در آن زمان هنوز افراد خوب در بین آن ها حضور داشتند. خداوند یک فرد خوب را نمی فرستد تا پیغمبر خودش را اسیر کند. اما در حال حاضر، در بین ایشان خوبی وجود ندارد و چون مطلقا بد هستند، دیگر خداوند می تواند توسط آدم های خوب از ایشان انتقام بگیرد. لذا می گویند این دفعه «عبادا لنا اولی باس شدید» افراد خوبی هستند و می گویند «عبادا» اشاره داد به حزب الله و نیروهای متدینی که امروز یهود را مجبور کرده اند «خلال الدیار» بگردند تا برای خودشان محل نجات پیدا کنند. می گویند پنهان شدن ایشان درون تانک ها و زره پوش ها و پوشیدن لباس های ضد گلوله و حصارهایی که دایما بین خودشان کشیده اند و این دیوار حالی همه به خاطر «بعثنا علیکم عبادا لنا اولی باس شدید» است. یعنی عباد یهود را مجبور می کنند برای خودشان کار حفاظتی کنند که در همین کار از بین می روند. این را تطبیق داده اند بر حزب الله. البته نمی شود نظر قطعی در این باره داد، اما ظواهر نشان می دهد که در حال نابودی هستند و اگر نابود شوند، این انطباق ها قطعی می شود. اگر ممکن است در مورد ماهیت این عباد که قرآن از آن ها سخن گفته است، بیش تر توضیح دهید. مرحوم علامه ی طباطبایی درباره ی آیه ی محل بحث می گویند که کلمه ی عباد دیل موحد بودن اشخاص نیست. چون در این عالم، هیچ کس خدای مطلق را مردود نمی داند و به بت پرستی هم که می گوییم چرا این ها را عبادت می کنی؟ می گوید: «ما نعبدهم الا لیقرابونا الی الله زلفی». مشرک هم خدا را رد نمی کندریال بلکه شرک در عبادت می کند. خداوند متعال در جاهای دیگر هم از مشرکین به عنوان عباد یاد می کند. «ان تعذبهم فانهم عبادک» این را حضرت عیسی (ع) فرمود که اگر بخواهی ایشان را رد کنی بالاخره این ها همه بندگانت هستند. بنده، حتما به این معنا نیست که حرف او را قبول می کند. اما در مورد این وعده ی دوم و اینکه بگوییم ایرانی ها این کار را می کنندریا، امروز به دلیل حضور جنبش حزب الله در عریکه ی کشور اسراییل به این معنا که حزب الله معنویتش را از ایران می گیرد، یعنی ما نمی توانیم برای حزب الله هویتی معنوی غیر از ایران قایل شویم، چون قبل از جمهوری اسلامی همین نیروها وجود داشتند ولی فعالیتی نمی کردند و اسراییل از جانب ایشان تهدیدی نمی شد، اما وقتی معنویت، تفکر و بینش جمهوردی اسلامی به وجود می آید، این موتور روشن می شود. بنابراین ما می توانیم بدون اینکه ارتباطی از نظر مادی بین حزب الله و ایران قایل شویم، حزب الله و ایران را متحد بدانیم. چون یک فکر و اندیشه است. مانند یک پدر و پسر که پدر در کشور دیگری زندگی می کند و در آمد خودش را دارد و پسر هم در اینجا. ولی این دو یک خانواده هستند و یک اندیشه حساب می شوند. حزب الله و ایران هم به این صورت اند. یک معنویت هردو را به حرت وا میدارد. یک مبدا هر دو را حرکت می دهد. هر دو یک آرمان دارند و شما می توانید بگویید حزب الله، ایران است و ایران، حزب الله. فرض کنید، اگر امروز در عراق تفکری مثل تفکر ما فعال شود می گویند جمهوری اسلامی دارد کار می کند. در حالی که خودشان میدانند که جمهوری اسلامی آنجا نیست. ولی همین که اسراییل را از بین می برد و طومارش را درهم می پیچد تفکری است که در ایران اعلام شده است. اینکه امام فرمود اسراییل باید از صفحه ی روزگار محو شود، یعنی در صفحه ی روزگار چیزی به نام اسراییل نباید باقی بماند. هرکس این فکر را اجرا کند از مبدا امام سرچشمه گرفته است. بنابراین لزومی ندارد سربازی که در آنجا می جنگد و می خواهد اسراییل را از بین ببرد، ایرانی باشد. شما وقتی می خواهید حاکمیت جهانی ایجاد کنید، یک ویژگی که نیاز دارید، این است که ناسیونالیست نباشید، منقه گرا نباشید، قوم گرا نباشید. باید انتر ناسیونالیست باشید. یعنی فرامنطقه ای و فرا ملی باشید. کلمه و تعلیر ایران یک عنوان ملی است و سازگاری ندارد و نمی تواند در روایات عصر ظهور بیاید، چون عصر ظهور یک عصر فراملی است. معلوم می شود کلمه ایران یک اندیشه است و کلمه ایران به یک آرمان اشاره دارد و به یک تفکر اشاره دارد و ایرانی یعنی صاحب این تفکر، نه اینکه متعلق به این منطقه جغرافیایی باشد. عصر ظهور نمی تواند عصر قوم گرایی و ملی گرایی باشد. یعنی اگر کسی در قالب های قومی و کشوری فکر کند، نمی تواند در کل دنیا حکومتی داشته باشد که دیگران او را بپذیرند.باید از این قالب ها بیرون بیاید یعنی بیاید یعنی «لا فرق بین العرب و العجم، بین الاسود و الابیض». وقتی فراملی شد، مشخص می شود اگر کلمه ایرانی جایی به کار بره شده است، اشاره به تفکر موجود دارد. برای همین هرکس این گونه فکر کند، ایرانی است . ایرانی به معنای آن مکتب باز و انترناسیونالیست. اگر ما دقت کنیم می بینیم نوع تربیت مان به گونه ای است که نوع مردم ما آن گونه نژادی و ملی که محدود کننده باشد فکر نمی کنند. لذا ایرانی ها خیلی راحت با اقوام دیگر متحد می شوند و با ان ها همخوانی پیدا می کنند و هرجا می روند خودشان را با آنجا وفق می دهند این به دلیل نوع مکتبی است که در اینجا وجود داشته است. ما، وقتی می گوییم ایرانی، یعنی صاحب این فکر، لذا هرکسی در هر کجا این تفکر را ادامه دهد می توانیم بگوییم او ایرانی است. نابودی یهود آیا پسش از ظهور محقق می شود یا پس از ظهور؟ به هر تقدیر ما اگر بخواهیم بررسی کنیم که ظهور در جه شرایطی انجام می شود، ناچاریم غیبت امام زمان (ع) را بررسی کنیم، یعنی ارتباط مستقیمی بین علت ظهور و علت غیبت وجود دارد. وقتی علت غیبت و پنهان شدن امام را بررسی می کنیم، طبیعتا اولین عامل، خطر برای وجود ایشان بوده است. حال باید بیاییم آن عامل خطر را پیدا کنیم. آن عامل باید کم رنگ تر بشودتا ایشان بتوانند برای جای پای خودشان فضای امنی پیدا کنند تا ظهور کنند. اگر ما این فرضیه ا قبول کنیم که خطری که ای ایشان به وجود امد از ناحیه ی یهود بود، طبیعتا اگر ایشان بخواهند تشریف بیاورند این عمل باید به صورتی مهار شده باشد که نتواند علیه ایشان توطئه قتلی انجام دهد و نتوانند محض ظهور آن حضرت ایشان را به قتل برسانند. در نتیجه، بنده اعتقاد ندارم یهود صد در صد از بین می روند، بلکه اعتقاد دارم به شدت مهار می شوندچنانچه ما امروز شاهد این قضیه هستیم که این ها مهارشان هر روز بیشتر می شود. حالی لازم نیست این قضیه را از نظر سیاسی مطرح کنیم. اما این واقعیتی است که ظهور امام در مکه است. حال اگر قرار باشد یاران امام به ایشان کمک کنند، طبیعتا باید حضور در مکه بر ایشان آسان باشد و اگر عمل غیبت حضرت، صهیونیسم باشد، بایدسلطه ی صهیونیسم نسبت به مکه کم شود. یعنی در واقع عوامل حکومتی حجاز از صهیونیسم به هر صورت فاصله بگیرند واین فاصله زمانی ایجاد می شود که صهیونیسم را محدود کنیم. به دلیل اینکه صهیونیسم نیرویی نیست که کسی ذاتا به استقبالش برود، بلکه او بوده است که به طرف آن ها می آمده است. چون صهیونیسم مکتب سلطه است و کسی به سمت مکتب سلطه نمی رود و این مکتب سلطه است که دیگران را به سمت خودش می کشاند، یعنی دیگران را مجبور می کند. مکتب سلطه دوست داشتنی نیست، بلکه نفرت انگیز است. تا کسی مجبور نباشد زیر یوغ آن نمی رود. قدرت صهیونیسم است که قدرت های منطقه ای را به سمت خودش می کشاند. شما اگر آن قدرت را مهار بکنید، قدرت های منطقه ای دیگر به سراغ آن نمی روند. حال شما بیایید عربستان راطی این بیست و پنج سال بررسی نید ببینید حکومت های عربستان چه مواضعی نسبت به ما داشته اند. به هرمیزان که ما توانسته ایم صهیونیسم را مهار کنیم، عربستان به ما نزدیک تر شده است و هر مقدار او سلطه اش بیشتر شده، فاصله یاینها با ما نیز بیشتر گشته است. در حقیقت وقتی اسراییلی ها در قدرت هستند در عربستان کشتار حجاج دیده می شود.اما وقتی دراین زمان که اسراییل به شدت در گرداب حزب الله و جهاد اسلامی و حماس افتاده، آن هم به صورتی که خودش در حال کشیدن دیوار به دور خود است و این دیوار حایل مانند همان دیواری است که در اخرت بین منافقین و مومنین کشیده می شود. درست است که از یک طرف فلسطینی ها محصور می شوند ولی از یک طرف هم خود اسراییلی ها محصور می شوند. وقتی می بینیم یهودی ها آنقدر در محاصره قرار گرفته اند که دور خودشان دیوار می کشند، دولت عربستان حجاج ایرانی را بیش از پیش وارد کشور خود می کند. امکانات وسیع تری را در اختیار ما قرار میدهد و .... هرچه اسراییل محدودتر می شود ارتباط عربستان با ما بیشتر می شود. اگر قرار باشد نیروی کمکی امام طبق روایات از تفکر موجود در ایران باشد طبیعتا می بینید آن حلقه ی غیبت آرام آرام در حال ذوب شدن است. بنابراین باید اسراییل و صهیونیسم بسیار ضعیف شود تا دیگر سلطه ای بر کشورهای منطقه نداشته باشد و امام در مکه امنیت داشته باشد. |